سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشته های امینا

چندی پیش، خونواده ی حسین آقا و داوود از مکه برگشتند. و برای مصطفی و من یک بالگرد مدل ،‌هدیه آورده بودند.

 یکی دو روز بعد به مامان گفتم که بالگرد را میذارم توشارژتا  فردا امتحانش کنیم. فردای اون روز می خواستیم بالگرد راامتحان کنیم، اول مامان ، آرام آرام اونو به هوا فرستاد. اما یهو سقوط کرد. دفعه ی بعد مامان آرامتراونو  پرواز داد و به آهستگی فرود آوردش. من هم خواستم امتحانش کنم و به آرامی بالگرد را پرواز دادم. من هم مثل مامان، اول بالگرد را سقوط دادم ولی دفعه ی دوم وقتی می خواستم اونو فرود بیارم، با دقت فرود آوردم. و یاد گرفتم که چطوری می شه یه بالگرد رو با کنترل از راه دور پروند. خیلی حال داد. من از این هدیه بسیار خوش حال شدم و این اتفاق خوبی تو زندگیم بود.


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/10ساعت 8:19 عصر توسط محمد امین نظرات ( ) | |

مدرسه ها شروع شده و من باز دوستامو دیدم . ...غلامی دوست خوبم، امسال تو کلاس منه و این منو خیلی خوشحال کرده ، حیف بعضی از همکلاسی های پارسالی افتادن تو کلاس سوم الف .....
بازم خوبه که تعدادی از بچه های پارسال توکلاس سوم ب  باهمیم.


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت 2:46 عصر توسط محمد امین نظرات ( ) | |

<      1   2      
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت