نوشته های امینا
معلمم دیروز قصه ی جالبی تعریف کرد که به نظرم رسید برای شما دوستانم بنویسم.
...روزی پیرمرد فرتوتی پیش طبیبی رفت. به طبیب گفت: کمرم درد میکند؛ نمیتوانم خم شوم.
طبیب گفت: از پیری است
پیرمرد: پاهایم درد می کند؛ نمی توانم راه بروم.
طبیب: از پیری است.
پیرمرد:هرچه آب می خورم،باز تشنه ام.
طبیب: از پیری است.
پیرمرد با عصبانیت: تو فقط از طبابت، همین یک جمله را بلدی ؟
طبیب: این که خیلی زود عصبانی می شوی هم ازپیری است.
نوشته شده در شنبه 91/1/26ساعت
7:58 عصر توسط محمد امین نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |