سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشته های امینا

 

داستانی از نوشته های خودم


در روزگاران قدیم، جغدی پرواز کنان به یک ده رسید.دنبال جایی برای زندگی گشت و چشمش به طویله ای افتاد.داخل طویله رفته و درآنجا نشست. مردم روستا،که تا آن روز،جغدندیده بودند ، فکر کردند این پرنده، موجودی ترسناک وهیولا است . کم کم خبر آمدن جغد، در ده پخش شد و تمام مردم ، سلاح به دست، خودشان را به نزدیک طویله رساندند. ابتدا جوانی شجاع، به داخل طویله رفت . بعد از چند دقیقه،فریاد زنان بیرون دوید و بعد بیهوش به زمین افتاد. بعد از او دو جوان دیگر هم به داخل طویله رفتند، اما حال و روزشان بهتر از آن جوان نبود. جوان تنومندی که از پهلوانان روستابود،با سپرو شمشیر ، به داخل طویله رفت. جغد را نزدیک سقف، روی چوبی دید. نردبان گذاشت و خودش را به چوب رساند، اما جغدبخت برگشته،با دیدن وی، بالی زده پریدو آن طرف تر نشست. پهلوان که قصد داشت جغد رابادستش بگیرد، از بالای نردبان به پایین افتاد.او نیز بیهوش درکنار سه جوان دیگر قرار گرفت. رعب و وحشت میان همه ی اهالی بوجود آمده بود. آنهاپس از مشورت و بررسی شرایط ، تصمیم گرفتند طویله را آتش بزنند.

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/11ساعت 5:39 عصر توسط محمد امین نظرات ( ) | |

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت