سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشته های امینا

حسین آقا دوست پدر جون منه.مرد خوبیه و پدر داوود و مصطفی...امسال من به دلیل درگیری کاری پدرجون ، با اونا همسفر شدم تا بریم شمال....در یکی از شهر های شمال،در یک کمپ مستقر شدیم -اتاق 307- اونجا جای خوبی بود . نزدیک به دریا بود.... استخر هم داشت .سینمایی داشت که هر شب فیلم نمایش می داد... برای اینکه من بتونم به راحتی دریا برم و از استخر استفاده کنم، حسین آقا گچ دستمو باز کرد. من بهش می گفتم آقای دکتر حسین فکر می کنید دستم خوب شده؟ حسین آقا گفتند : حتما جا افتاده بهتر از اینه که نتونی بری دریا و استخر....خلاصه رفتم دریا و خیلی خوش گذشت. نمی تونستم به خاطر دستم زیاد با داوود و مصطفی آب بازی کنم .اما حسین آقا هوامو داشت و توی عمیق شنا می کرد و من می پریدم تو بغلش...بعد از اون ما به شهر بازی رفتیم و سرسره بزرگ و چرخ فلک و تاب برقیش ، خیلی حال داد.  توی دریا قایق سواری کردیم که اینم خیلی با حال بود.اونجا مسابقات زیادی بود من در جشنواره ماسه شرکت کردم و مجسمه ای شنی درست کردم و همچنین در مسابقه پازل چیدن ، که کلی جایزه گرفتیم ...شمال رفتن امسال اگر چه با خونوادم نبودم ولی بهم خوش گذشت کاش بشه یه بار با پدر و مادرم برم......


نوشته شده در دوشنبه 89/5/18ساعت 11:19 عصر توسط محمد امین نظرات ( ) | |

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت